در وهم خود بیدار



AGLA  GOZBEBEGIM
گریه کن چشم من 

Güneşede heves dölü bana ne bundan

در طلوع خورشید نشاط و شادابی است اما چه تفاوتی به حال من میکنه؟

Bak ben yine yetık ziyan kederlerdeğim 

بنگر که من بازهم در غم و اندوه فراوان به سر می برم

Sevdim sevdim sevilmedim gülemedim ben

دوستی و محبت کردم اما هیچگاه مورد محبت قرار نگرفتم

Şimdi aslim nerelerde ben neredeğim

اکنون لیلی من کجاهاست و من کجا هستم؟

Ağla ağla gözbebeğim

گریه کن ، گریه کن ای چشم من

Ağlamaya döymadin sen

تو از گریستن سیر نشدی

Oda gitsin sen tükenme

این هم میگذره ، تو ضعف نشان مده

Zaten mütlü olmadin sen

اساسا" تو خوشبخت نشدی

Gün derdine ağıt oldum sana ne bundan

به درد روزگار دچار شدم اما چه فرقی برای تو داره؟

Sen şuphesiz sorumlusun yine yarinda

تو در فردای روزگار بی شک پاسخگو خواهی بود

Ne anadan güldün nede o zalim yardan

نه در آغوش مادر خوشی دیدی و نه در کنار آن یار ظالم

Sen küçüksün derdin büyük koca dünyada

تو کوچکی اما درد بزرگی داری در این دنیای عظیم

Ağla ağla gözbebeğim

گریه کن ، گریه کن ای چشم من

Ağlamaya döymadin sen

تو از گریستن سیر نشدی

Oda gitsin sen tükenme

این هم میگذره ، تو ضعف نشان مده

Zaten mütlü olmadin sen

اساسا" تو خوشبخت نشدی


موجت کجاست تا به شکن‌های کاکلش
عطری ز خاک و خانهٔ خود جستجو کنم
موجت کجاست تا که پیامی به صدقِ دل
بر ساکنان ساحلِ دیگر
همراه او کنم:
کاین‌جا غریب مانده پراکنده خاطری‌ست
دلبستهٔ شما و به امّید هیچ‌کس!

دریا! متاب روی
با من سخن بگوی
تو مادر منی، به مَحَبّت مرا ببوی
گرد غریبی از سر و رخسار من بشوی
دریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جای
بگذار همچو موج
بار دیگر ز دامن تو سر برآورم
در تندخیر حادثه فانوس برکشم
دستی به دادخواهی دلها درآوردم
دریا! ممان مرا و مخواهم چنین عبث!


بخشی از شعر از این سوی با خزر - سیاوش کسرایی


دلم گرفته همچو ابرهای باردار تو که با تو گفتگو مراست به کوهپایه‌ها کسی نمانده تا غمی به پیش او برم به من بگو که آشیانه عقابها کجاست به تنگ در نشستم به چند؟ شب ، بی‌ستاره ماند نگاه و دست ما تهی

سکوت سوخت ریشه‌های حرف سبز گشته را

بگو بگو که گاه گفتن تو در رسید تو با زبان شعله‌ریز واژه‌های سنگی‌ات بگو که سخت‌تر شبی است که سردتر شبی است از شبان دیرپای ما بگو، دهان ز گفت و گو مبند! بخشی از شعر با دماوند خاموش - سیاوش کسرایی


و اگر به تو تو” می‌گویم به دل نگیر
من به تمام آن‌هایی که دوست می‌دارم شان تو” می‌گویم
حتی اگر فقط یک بار دیده باشم شان
من به تمام عاشقان تو” می‌گویم
حتی اگر نشناسم شان


بخشی از شعر باربارا اثر ژاک پره‌وِر و ترجمه نوید نادری
کاملش اینجا هست

یه ترجمه هم از یغماگلرویی هست که اونم لینکش اینه.

یه سری هم براش ساختن که من این رو بیشتر دوست داشتم.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دهه فجر | دهه تجدید عهد ملت با انقلاب سردار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی(طراح رضا رحمانی ) پایگاه رسمی اطلاع رسانی طایفه بَزی حراجی تو حبذا ... آقای چاه پتانسیل گروه جهادی ابوتراب سیستان mahroo456 معرفی هتل های لوکس ایران و رزرواسیون هتل های مختلف کارخانه "قابلمه" گرانیت هلنا